تنها آغوش همیشگی در بدو متولد شدن یک نوزاد تنها دستان پر مهر و محبت اوست . به یاد دارم که در ایام طفولیت، از همان آغاز شب های بی خوابی، گوش های مخلص، چشمان دوخته، تنها آغوش گرم او پذیرای تن سرد و کوچکم بود. زمانی که مرا در آغوش خود می گرفت و دهان به لالایی می گشود گوش ها پذیرای ، نجوای آرام کننده اش می شوند . او با بی رحمی تمام با صدایش ، چشمانش ، همه را دیوانه خود می کند. آن شب هم مثل شب های دیگر مرا در آغوش خود فشرد و و به کنار پنجره رفت ، روی دو زانویش نشست و ساعتی به ماه، خیره شد . من با آن چشمان کوچکم به چهره ی مظلومانه اش خیره شدم گیسوان جو گندمی مادر با وزش باد به رقص در آمده بودند. تنش بوی گل های داوودی خانه ی پدربزرگ را می داد . به دستان پینه بسته اش خیره شدم . آرام آرام ، چشمانم را بستم ، و به امید فردایی دوباره در آغوش مادر به خواب فرو رفتم .