-
-
صبح شده ....ماه آسمان را ترک کرده و آن را به دستان درخشان خورشید می سپارد .خورشید می آید و بر دشت ستاره هایش حاکم می شود . چشمانم را به آرامی باز میکنم . جلای نورانی خورشید بر روی صورت زلالم نقش بسته است . باد همراه کاروانش از راه می رسد . هو هو کنان بر لابلای برگ های بید مجنون می پیچد تا خودش را به من برساند . موجی کوچک اما دلنشین به جنگل هدیه می کند و تن زلال و زیبایم را به تلاطم در می آورد . باد به آرامی در گوشم چند کلمه ای را زمزمه می کند . حال من ، برای ماجراجویی دیگر با ، باد همسفر می شوم . در راه صدای کودکانه و زبیای پرنده ها و سنجاقک ها آن چنان وجودم را بر می انگیزد که احوال پرسی با قورباغه هایی که در زیر تن سردم با نجوایی زیرکانه در پی بلعیدن حشرات بالای سرم هستند را از یاد می برم . به آسمان نگاهی می اندازم بانوی رقصنده ی آسمان مشغول احوال پرسی با گل های زیبای آفتاب گردان است . بوسه ای بر باد میزنم و در همانجا در کنار گل های آفتاب گردان پیاده میشوم تا وجودشان را سیراب کنم ...
[ بازدید : 664 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]
زمان انتشار: دوشنبه 17 شهريور 1399 ساعت: 22:46 نویسنده: SABA
-
زندگی خواهی نخواهی می گذرد
با شادی های وصف ناپذیر
در دل عمیق ترین درد ها
زندگی نه سخت است و نه آسان
زندگی ، زندگی است
آنچه سختش می کند سختگیری ما
و آنچه آرامش می کند ، آرامش ما
دلت آرام باشد ، زندگی را زندگی خواهی کرد
-
-
-
-
آخرین بروزرسانی : 1399/7/23